آریا جوان

آخرين مطالب

داستان مهرناز و نامادریش/ حکایت دختری زیبا که گیر نامادری بدجنس افتاد دخترونه پسرونه

داستان مهرناز و نامادریش/ حکایت دختری زیبا که گیر نامادری بدجنس افتاد
  بزرگنمايي:

آریا جوان - یکی بود، یکی نبود. توی این بود و نبود، دختر خوشگل کوچولویی بود به اسم مهرناز که مادرش مرده بود و چون نمی‌توانست خودش را از آب و گل دربیاورد و خوب به کار و بار خانه برسد، پدرش زن دیگری گرفت. یک سالی از این کار گذشت و زن بابای مهرناز دختری زائید و اسمش را گذاشت فرح‌ناز. فرحناز کمی که بزرگ شد، همه دیدند که هیچ به خوشگلی مهرناز نیست.....

زن بابا این را که دید، حسودیش گل کرد و بنای ناسازگاری با دختر مادرمرده را گذاشت و هر روز بهانه‌ای می‌تراشید برای اذیت و آزار مهرناز. یک روز تو چله‌ی زمستان به مهرناز گفت: پاشو برو یک دسته گل سرخ از صحرا بچین بیار. می‌خواهم گل قند درست کنم.
مهرناز گفت: تو این هوا که سنگ از سرما می‌ترکد، گل سرخ کجا پیدا کنم؟
داستان مهرناز و نامادریش
زن بابا به مهرناز تشر زد و گفت:‌ فضولی نکن. تا از خانه بیرونت نکرده‌ام، زود برو به صحرا یک دسته گل سرخ بچین و بیار.
مهرناز راه افتاد و در باد و بوران از خانه رفت بیرون. پشت به شهر و رو به صحرا رفت و رفت تا رسید پای تپه‌ای و دید چهار تا پیرمرد آتش روشن کرده‌اند و نشسته‌اند دورش. یکی از پیرمردها که سرتا پا سفیدپوش بود، تا او را دید، صدا زد: دخترجان! تو این برف و بوران از خانه آمده‌ای بیرون، چه کار کنی؟
مهرناز گفت: زن بابام گل سرخ خواسته. گفته اگر بدون گل سرخ به خانه برگردم، راهم نمی‌دهد.
پیرمرد رو کرد به پیرمرد سبزپوشی که بغل دستش بود و گفت: داداش بهار! به این دختر کمک کن و نگذار ناامید برگردد خانه.
بهار گفت: «به چشم».
بعد پا شد دور خودش چرخی زد. که یکهو باد و بوران بند آمد. ابرها کنار رفتند و خورشید تابید. برف‌ها آب شد و بوته‌ها جوانه زد. جوانه‌ها غنچه درآوردند و غنچه‌ها گل شدند. مهرناز یک دسته گل سرخ چید و برگشت خانه. زن بابا از دیدن گل‌ها تعجب کرد و به جای اینکه خوشحال بشود، مهرناز را گرفت به باد کتک که چرا بیشتر از این گل نچیدی و باز اذیت و آزار دختره را از سر گرفت.
زمستان تازه رفته بود و بهار از راه رسیده بود که زن بابای مهرناز سبدی داد دستش و گفت:‌ پاشو برو یک سبد سیب سرخ‌ تر و تازه بچین و بیار که هوس سیب سرخ کرده‌ام.
مهرناز گفت: درختها تازه شکوفه کرده‌اند. از کجا سیب سرخ بیارم؟
زن بابا گفت: فضولی موقوف. هرچه گفتم، زود باش بکن و لالمانی بگیر، والا از خانه می‌اندازمت بیرون و در را پشت سرت می‌بندم.

آریا جوان


مهرناز راه افتاد. اما تا پا از خانه بیرون گذاشت، باران شروع کرد به باریدن. او تو باران صحرا رفت و دید همان چهار تا پیرمرد آتش روشن کرده‌اند و نشسته‌اند دور آتش. بهار او را دید و صدا زد: آی دخترجان! چرا تو این باران آمده‌ای به صحرا؟
مهرناز جواب داد: چه کار کنم؟ زن بابام سیب سرخ خواسته و گفته اگر بدون سیب سرخ به خانه برگردم، راهم نمی‌دهد.
بهار رو کرد به پیرمردی که سراپا سرخ پوش بود و گفت: داداش تابستان! حالا نوبت رسیده به تو که به این دختر کمک کنی و نگذاری ناامید برگردد خانه.
تابستان گفت: «به چشم».
بعد پا شد و دور خودش چرخی زد که یکهو باران بند آمد. ابرها از جلو خورشید کنار رفت. هوا گرم شد. شکوفه‌ها ریخت روی زمین و درخت‌های سیب پر شد از سیب‌های سرخ. مهرناز سبدش را پر کرد از سیب سرخ و برگشت به خانه. زن بابا از دیدن یک سبد سیب سرخ تازه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورد. اما به جای اینکه خوشحال بشود، کتک مفصلی به مهرناز زد و گفت: چرا بیشتر نیاوردی؟
مهرناز گفت: سبد بیشتر از این جا نمی‌گرفت.
زن بابا گفت: این فضولی‌ها به تو نیامده.
باز به اذیت و آزار مهرناز ادامه داد تا بهار گذشت و تابستان آمد و یک دفعه به کله‌اش زد که برف و شیره بخورد. به مهرناز گفت: پاشو برو برف بیار.
مهرناز گفت: تو چله‌ی تابستان برف پیدا نمی‌شود.
زن بابا گفت: باز هم فضولی کردی و رو حرف بزرگ‌تر از خودت حرف زدی؟ پاشو مثل باد برو، برف پیدا کن و بیار و تا نیاری برنگرد خانه.
مهرناز باز هم رفت به صحرا و زیر آفتاب داغ تابستان آن قدر راه رفت که از زور گرما عرق کرد و طاقتش از دست رفت. در این موقع باز چشمش افتاد به همان چهار نفر که نشسته بودند زیر سایه‌ی درختی و خودشان را باد می‌زدند. مهرناز خوشحال شد. رفت جلو و سلام کرد. تابستان که سرتاپا سرخ پوش بود، گفت: چرا تو این گرما آمده‌ای به صحرا؟
مهرناز گفت: زن بابام باز هم به زور از خانه بیرونم کرده و گفته برو برف بیار و بدون برف برنگرد.
تابستان رو کرد به زمستان و گفت: داداش زمستان! باز هم به این دختر کمک کن و نگذار دست خالی برگردد.
زمستان پاشد و چرخی زد که یکهو خورشید کم زور شد. باد با سر و صدای زیاد از راه رسید. با خودش ابر آورد و آسمان را ابری کرد. هوا سرد شد و برف شروع کرد به باریدن. مهرناز مقداری برف برداشت و راه افتاد به سمت خانه. سر راه پسر پادشاه او را دید و یک دل نه صد دل عاشق او شد و مادرش را فرستاد خواستگاری و با شادی و خوشی مهرناز را بردند به خانه‌ی پادشاه.
وقتی مهرناز رفت به خانه‌ی پادشاه، هر بلایی را که زن بابا به سرش آورده بود، برای پسر پادشاه تعریف کرد. پسر پادشاه هم فرستاد زن بابای بدجنس او را آوردند و گیس زنک را بست به دم قاطر چموشی و ولش کرد تو بیابان.

لینک کوتاه:
https://www.aryajavan.ir/Fa/News/1461692/

نظرات شما

ارسال دیدگاه

Protected by FormShield
مخاطبان عزیز به اطلاع می رساند: از این پس با های لایت کردن هر واژه ای در متن خبر می توانید از امکان جستجوی آن عبارت یا واژه در ویکی پدیا و نیز آرشیو این پایگاه بهره مند شوید. این امکان برای اولین بار در پایگاه های خبری - تحلیلی گروه رسانه ای آریا برای مخاطبان عزیز ارائه می شود. امیدواریم این تحول نو در جهت دانش افزایی خوانندگان مفید باشد.

ساير مطالب

کوالکام با همکاری گوگل، پشتیبانی نرم‌افزاری از گوشی‌های اندرویدی را افزایش می‌دهند

آذری جهرمی: دستور رئیس‌جمهور برای رفع فیلتر یوتیوب و تلگرام تا قبل از عید

برگی از تاریخ/ دو روایت آزادگان خیبری

هواپیمای شوروی در گرجستان

فاصله پروازی سیزده هزار کیلومتر و مدت پرواز پانزده ساعت!

تصاویری زیبا از مسجد جامع عتیق

چرا مؤمن فشار قبر دارد؟

توانایی‌ در سبک رئالیسم و شبیه‌سازی با مدادرنگی

عجیب‌ترین صدای پرندگان؛ چقد بانمک اند!

نمایی از Dune Sarykum در روسیه

مگه داریم کبوتر به این قشنگی ؟

ویدیویی از فیلمبرداری یک فیلم حادثه ای هالیوودی

آیا «ماه پیشونی» میتونه دخترش رو پیدا کنه؟

حامد عنقا: کف کفش آن دختری که بخاطر امام حسین لاک مشکی میزند را به چشام میمالم!

سریال «مرهم» چالش های زندگی رو حانیون در ماه رمضان

نسیم ادبی: سریال «فریبا» اول برای شبکه نمایش خانگی آماده شده بود

سخنگوی قوه قضائیه: دستگیری "خوبان عالم" ربطی به فوتبال ندارد

گولر از عکس رئال بیرون ماند!

بیرانوند نماینده احتمالی تیم ملی در انتخابات!

تاج: زنان، تعلیق، استانداردسازی، وی ای آر!

آنتوان گریزمان، آخرین رقص در بارسلونا

زلاتان با میلانی‌ها اتمام حجت کرد

مراسم آیین کلنگ‌زنی احداث کمپ تیم‌های ملی بسکتبال سه نفره و پنج نفره

همه چیز درباره حال و آینده اینتر از زبان ماروتا

امضای تفاهم‌نامه همکاری کمیته پارالمپیک و بنیاد کرامت رضوی

خالی کردن زیر پای عابدینی و اتهام به تاج؛ نامزدی که استخوان در گلو شد!

نگران شدم چون شوهرم در بچگی بیش‌فعال بوده است

خانه تکانی عید؛ 7 اشتباه رایج در تغییر دکوراسیون اتاق خواب

حمله تند یک نماینده به پایداری ها

اعضای هیات نظارت بر رفتار نمایندگان انتخاب شدند

سنایی: روابط تهران و ایروان رو به رشد است

جنجال ادامه دار بر سر علنی یا غیر علنی بودن مجلس

درخشش وزنه‌برداران جانباز و ایثارگر تهران بزرگ در مسابقات کشوری

پیشرفت‌های علمی دانش‌آموزان، دانشجویان و طلبه‌های ایثارگر مورد توجه بنیاد شهید و امور ایثارگران است

فرآیند تولید زودپزهای آلومینیومی؛ از کارگاه تا آشپزخانه

خیابان 33 توماس منهتن؛ مرکز ارتباطات یا تاسیسات جاسوسی؟

یک کفتار شکم غزال را پاره کرده و زنده زنده مشغول خوردن دل و روده غزال است! (+18)

چهره شکسته بازیگر معروف دهه 80 تلویزیون

«دُرنای بزرگ» به جشن تصویر سال می‌رود

اعلام برنامه نمایش فیلم‌های جشنواره تصویر سال

حامد عنقا: مردم حق دارند معترض باشند، مگر طرفی غیر از مردم وجود دارد؟

واقعیتی در مورد اکبر عبدی که باورتان نمی شود!

امیدواری مسئولان استقلال به امضای قرارداد با ماتزاری

ستاره ژاپنی، معدن طلا برای رئال مادرید!

استعفای اعتراضی مدیرعامل آستارا بعد از 7 گل!

بلیت‌فروشی دیدار تراکتور-سپاهان امروز آغاز می‌شود

داوری: به دبیر گفتم 100 میلیارد می‌دهم، دو خانه کشتی را می‌خرم!

اینزاگی از داشتن طارمی خیلی خوشحال است

لیست محرومان هفته حساس با یک بازیکن پرسپولیس

اتلتیکو با گلر ناشناخته مقابل بارسلونا